نوشته شده توسط بهروز یله



نان اضافه ای به نام رسیدن









او در سفر همیشه از آیینه ماشینش حواسش به دوستانش - که در ماشین پشت سری بودند - بود وماشین جلویی را هم - که عده دیگری از دوستان بودند - می پایید ،در عوض دوستش همیشه تخت گاز میرفت و در مقصد منتظر دیگران میماند، در یک سفر او رسید ولی دید دوستش در مقصد نیست



من خود اهلی راهم و از اهالی رفتن اگر چه آن نان اضافه را هم دوست دارم



This entry was posted on Sunday, September 20, 2009 . You can leave a response and follow any responses to this entry through the Subscribe to: Post Comments (Atom) .

4 پیشنهادات

تو که اهل رفتنی،دوست دارم روزی شاهد رسیدنت باشم.

Ehsan  

او به مثابه‌ي هات داگي بين دو كفه‌ي نان، ماشين دوستانش، گير كرده بود و راه فراري نداشت... از تبعات يك سندويچ كامل بودن، همراهي است... دوست ديگر عاشق رهايي بود، گيرم تكه ناني بلااستفاده بيشتر نباشد... نتيجه‌ي اخلاقي: يك ساندويچ كامل هميشه به مقصد مي‌رسد و يك تكه نان گاهي آري و گاهي خير

البته قضيه بودارتر از اين حرفاست ;)

Arash m  

من در ماشین جلویی نشسته بودم ما لحظه ای برای خوردن هات داگ ایستاده بودیم اما تو رفتی! حواست به ماشین جلو وعقب بود ولی بغل را ندیدی با ما باش رفیق!

خانه ی نو مبارک،دوست عزیز با هم برسیم بهتر تا به هم برسیم