نوشته شده توسط بهروز یله

مسافر

هی گفت: برو که من به کاری برسم

با اینهمه بار به دیاری برسم

باورم نشد که اینقدر زود رسید

من هم بروم؛ تا که به غاری برسم


نوشته شده توسط بهروز یله


قسمت

سلام امروز او به تو
زاده بدرودی ست که دیروز
به عزیزی چون من گفت


و لبخندش
زاده لبهاییست که روزگاری
به او بوسیدن آموخت


پس به سلامتی بنوش
و برای این زایش ها که نصیب تو شد
جرعه آخر را
به نام من
بر خاک بریز
.