نوشته شده توسط بهروز یله



کدام سرزمین، کدام خاک

برای کدامین سرزمین می آرایی بانو
ایجا دگر نه خاکی هست که خاستگاه زیباییهایت شود
نه سرزمینی که مأمن تنت

پشت پرچین لبهایت هم که صدای دندان قروچه می آید،
نه آوای لطیف پیشین

راستی، یادت باشد
اینجا آن جوان هم دگر جوان نیست، همان که روزی

از خاستنت خواست خورشید برآید

نوشته شده توسط بهروز یله


...


بهار خوب است

هوا خوش است

زمین خرم است

سلامتی برجسم و جان است

خانواده و دوستان خوبی دارم و مهمتر از آن دوستم دارند و دوستشان دارم

من عید امسال هم عیدی گرفتم، سوغاتی گرفتم، با ماشین خودم سفر رفتم، خندیدم و کار را زودتر از سالهای پیش شروع کردم

ولی امسال عیدش چند تفاوت بزرگ داشت
سفره هفت سین را من نچیدم، عی
دی و سوغاتی ندادم و جواب پیامهای تبریک را ندادم و به دیدن بزرگان نرفتم
نمیدانم با این تعریف هایی که برایت کردم چطور درباره من فکر میکنی؟
تو تظاهر به ندانستن می کنی و میدانم که خوب میدانی، این روزها دیگر حتی تظاهر به خوب بودن هم از من بر نمی آید
ولی این بهاریه من بود به سادگی دوست داستنت